Tuesday, March 12, 2013

دوباره يكروز

تو دوباره مرا يكروز
به آغوش خويش خواهي كشيد
و خواهي گفت
كجا بودي فرزندم؟
و ما
هر دو
با هم
خواهيم گريست
و اشكهاي يكديگر را
خواهيم بوسيد
و حسرت خواهيم خورد
به روزهايي كه با هم نبوده ايم
و من
با چانه لرزان
و با هق هق گريه هام
خواهم گفت
ببين 
ببين
من هميشه دوستت داشته ام
ببين
ببين
من هنوز هم كه هنوز
گذرنامه ام قهوه ايست

فرهاد

No comments:

Post a Comment